تاریخ انتشار :شنبه ۲۲ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۲۰:۵۳
جالب است ۰
نویسنده: حسام الدین بیات
خواب بی موقع
داشتم می رفتم بیرون که موبایلم زنگ خورد یک دلال، از واردات خودرو از وسط خانه خرابه وسط جنگ جهانی زنگ زد، گفت: اگر الان به حرف من گوش ندی آدم فضایی ها تو رو می خورند، گفتم یعنی چی، من شماره تو به مخابرات می دهم و از تو شکایت می کنم.
گفت باشه، دیدم یک سفینه وارد خانه ام شد سقف خانه ام را شکافت، گفت تو وارد یک بازی شدی، گفتم چه بازی، گفت این بازی چندین مرحله داره. تک تک سر وقت اش بهت می گم، الان باید بری وسط جنگل آمازون.
من وارد جنگل آمازون شدم، یک حشره ترسناک پرید جلوم و تمام آذوقه ام را خورد. 
بعد از دو روز راه رفتن و گشنگی رسیدم به یک کلبه لب دریا، یک عالمه غذا آنجا بود با یک کنسول بازی، در آن کنسول بازی؛ بازی بدوارز و پابجی بود. 
بعد از ساعت ها بازی کردن دیدم وسط اقیانوس هستم که دیدم تلفن داره زنگ می زنه، گفت: وارد مرحله دو شدی، گفتم باید چیکار کنم، گفت تا یک کوه باید شنا کنی، من از کلبه به دریا ! شاید هم اقیانوس شیرجه زدم.
بعد از نیم ساعت شنا کردن یک قایق نجات پیدا کردم، خدا را شکر این قایق بنزین داشت. رفتم تا به کوه رسیدم، از کوه پایین را که نگاه کردم یک سالن بسکتبال دیدم با یک اسکیت که یک دفعه من را آنجا ظاهر کرد.
دیگه تکنولوژی جدید همینه. رفتم وسط سالن دیدم یک توپ فوتبال آنجا هست، توپ را بدست گرفتم و دیدم روی توپ نوشته؛ "مرموز مثل بک روم" آن توپ را شوت کردم و وارد  یک اتاق بسته ای که هیچ راه فراری نداشت شدم. از هیجان شدید دور خودم چرخیدم که چشمم به یک پی اس فور افتاد آن را روشن کردم و وارد یک بازی جنگی به اسم فورتنایت شدم.
که یک دفعه از خواب بیدار شدم و همه چیز تمام شد.
https://mardomefarda.ir/vdchi-nz.23n-xdftt2.html
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما